گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
در فضائل حسن بن علی علیهما السلام و حدیثی چند که مشتمل است بر محبت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خاصه به او







فرمود آن کس که « و قال من احبنی فلیحبه » در کتاب حلیۀ الاولیاء مرقوم است که رسول خدا حسن را بر دوش خویش سوار داشت
مرا دوست دارد واجب می کند که حسن را دوست دارد. و دیگر از ابوهریره مرویست که گفت هرگز حسن را ندیدم الا آن که
آب از دیدگانم فروریخت از بهر آن که نگران بودم روزي را که حسن دوان دوان بیامد و در کنار رسول خدا بنشست پس پیغمبر
عرض کرد الهی من دوست دارم حسن را و دوست « و یقول اللهم انی احبه و احب من یحبه » لبهاي مبارك را در دهان او فرو برد
دارم کسی را که دوست دارد او را. و دیگر ابوعلی الجبائی در مسند و نیز ابویعلی الموصلی در مسند خویش حدیث می کند که
رسول خدا آهنگ نماز داشت و حسن علیهالسلام بر او آویخته بود پیغمبر او را فرود آورد و در پهلوي خویش جاي داد و به نماز
ایستاد گاهی که سر به سجده نهاد حسن بر دوش مبارکش سوار شد پیغمبر مدتی دراز سر بسجده می داشت آنگاه که نماز به پایان
آورد مردم عرض کردند یا رسول الله در هیچگاه ندیدیم که مدت سجده چندین به درازا کشد همانا بر تو وحی خداوند فرود آمد
فرمود وحی بر من نیامد لاکن فرزند من بر کتف من « فقال لم یوح الی و لکن ابنی کان علی کتفی فکرهت ان اعجله حتی نزل »
صفحه 75 از 172
انه قال ان ابنی هذا ارتحلنی فکرهت ان » سوار شد و مکروه داشتم که فرود آوردن او را تعجیل کنم و به روایت عبدالله بن شداد
یعنی پیغمبر فرمود این پسر من مرا شتر سواري خود نمود و من مکروه داشتم که او را به تعجیل فرو آورم « اعجله حتی یقضی حاجته
از آن پیش که [صفحه 173 ] کام خود گرفته باشد. و دیگر سند به ابی بکره منتهی می شود که گفت رسول خداي با ما نماز می
گذاشت گاهی که سر به سجده نهاد حسن علیهالسلام در آمد و بر دوش و گردن آن حضرت سوار شد پیغمبر برفق و مدارا او را
فقال ان هذا » فرود آورد چون نماز به پایان رفت گفتند یا رسول الله با هیچ کس این مهر نورزیدي که با حسن علیهالسلام می ورزي
فقال من احبنی » و دیگر براء بن عازب خبر می دهد که دیدم رسول خداي را که حسن را بر گردن خود سوار داشت « ریحانتی
یعنی هر که مرا دوست دارد واجب می کند که حسن را دوست دارد و در سنن ابن ماجه و فضایل احمد مسطور است که « فلیحبه
و او را بر سینه مبارك خود چفسانید. و دیگر در مسند احمد سند بابوهریره منتهی می « اللهم انی احبه فاحبه و احب من یحبه » فرمود
شود که گفت حسن علیهالسلام به حضرت رسول آمد و در گردن قلاده از خرز داشت پیغمبر او را در آغوش کشید و سه کرت
و دیگر ابن بطه به روایات کثیره از عبدالرحمن بن ابی لیلی حدیث می کند که در نزد « اللهم انی احبه فاحبه و احب من یحبه » فرمود
رسول خداي صلی الله علیه و آله بودیم حسن علیهالسلام در آمد و آن حضرت او را فراگرفت و زبیبه او را بوسید. و دیگر خدري
حدیث می کند که رسول خداي نماز می گذاشت حسن علیهالسلام درآمد در جلسه استراحت دست در گردن پیغمبر کرد و آن
حضرت را رها نداد تا برخاست و همچنان بازنداشت تا دیگر باره به رکوع رفت. و دیگر در فضایل عبدالملک سند به ابوهریره می
رساند که گفت رسول خدا حسن را بوسه می داد اقرع بن حابس عرض کرد یا رسول الله من ده پسر دارم و هرگز هیچ یک را بوسه
کسی که رحم نکند رحم کرده نمی شود. و دیگر در مسند العشرة و ابانه العکبري و شرف النبی « فقال من لا یرحم لا یرحم » ندادهام
و فضایل سمعانی به روایات گوناگون مسطور است که ابوهریره در عرض راه خدمت حسن علیهالسلام [صفحه 174 ] عرض کرد که
مرا بنماي آن موضع را که رسول خداي بوسه می داد حسن جامه از ناف مبارك به یک سوي کرد تا ابوهریره بوسه داد. و دیگر در
کتاب بشایر المصطفی سند به یعلی بن مره می رساند که گفت با رسول خداي به ضیافتی حاضر می شدیم در عرض راه حسن
دیدار شد که در طریق مشغول لعب بود رسول خدا از پیش روي قوم آهنگ او کرد تا او را ماخوذ دارد حسن علیهالسلام از این
سوي بدان سوي می شد و پیغمبر از دنبالش خندان عجلت می کرد تا او را بگرفت و یکدست بر ذقن او و دست دیگر بر فراز سرش
یعنی « حسن منی و انا منه احب الله من احبه؛ الحسن و الحسین سبطان من الاسباط » بگذاشت و به گردن کشید و ببوسید آنگاه فرمود
حسن از منست و من از حسنم دوست می دارد خدا کسی را که دوست دارد او را همانا حسن و حسین فرزند زادگان منند.
ذکر خلافت حسن بن علی بن ابی طالب علیهم السلام در سال چهلم هجري
در صدر قصه خلافت حسن بن علی علیهماالسلام از کتاب اسرار الانوار فی مناقب ائمه الاطهار این چند شعر را که در مدح حسن
بن علی علیهماالسلام گفتهام مرقوم می دارم: اي برخسار و لب چو عدن و عدن عدن و عدن تو حسین و حسن هر چه زاد از حسن
حسن باشد پسر بوالحسن حسن باشد آینه روي آفتاب مه است بچه شر و شاه شیر و شه است تابش روي شاهد ازلی جگر مصطفی و
جان علی مرکب از دوش مصطفی کرده ره به میدان لافتی کرده مهد جنبان به کاخ جبریلش بادبیزن پر سرافیلش علم او نقش عقل
کل بندد حلم او بر محیط پل بندد ثقل اکبر خلاصه علمش عرش اعظم سلاله حلمش عرش را گوش و گوشواره از اوست چرخ را
نیز یار و یاره از اوست [صفحه 175 ] خردش خرده بر فلک گیرد مکس ملک او ملک گیرد بهر امت به جاي فوز و فلاح صبر و
صلحست در سداد و صلاح صلح را چشم و چهره بر در اوست جنگ را شیر نر برادر اوست در کتاب امیرالمؤمنین علی علیهالسلام
که مجلد سیم است از کتاب دویم ناسخ التواریخ مرقوم داشتیم که چون آن حضرت به دست عبدالرحمن بن ملجم علیه اللعنه زخم
یافت فرزند خود حسن را به خلافت و امامت منصوب داشت علماي عامه نیز خلافت آن حضرت را از علی مرتضی منصوص دانند
صفحه 76 از 172
و معاویه را در طلب این امر خاطی شمارند و جماعت افضلیه از اهل سنت در ظلم معاویه و کفر او همداستانند از راویان احادیث
صدوق و کلینی و شیخ مفید و شیخ طوسی و جز ایشان بطرق عدیده سند به سلیم بن قیس می رسانند که گفت حاضر بودم وقتی
که امیرالمؤمنین فرزند خود را وصیت می فرمود حسین علیهالسلام و محمد بن حنفیه و دیگر فرزندان او و بزرگان اهل بیت او و
ثم قال یا بنی امرنی رسول الله ان » . صنادید شیعیان حاضر بودند این وقت کتاب و سلاح خود را با حسن علیهالسلام عطا فرمود
اوصی الیک و ان ادفع الیک کتبی و سلاحی کما اوصی الی رسول الله و دفع الی کتبه و سلاحه و امرنی ان آمرك اذا حضرك
الموت ان تدفعه الی اخیک الحسین ثم اقبل علی ابنه الحسین فقال و آمرك ان تدفع وصیتک الی علی ابن الحسین و آمر علی ابن
یعنی علی علیهالسلام با حسن فرمود اي فرزند .« الحسین ان یدفع الوصیۀ الی ولده محمد ابن علی فاقرئه عن رسول الله و عنی السلام
من! مرا رسول خداي مامور داشت که وصیت خویش را با تو گذارم و تو را وصی خویش سازم و کتاب و سلاح خود را با تو سپارم
چنان که رسول خدا مرا وصی خویش ساخت و کتاب و سلاح خود را به من گذاشت و مأمور ساخت مرا که تو را مأمور دارم
گاهی که مرگ با تو نزدیک شود برادرت حسین را وصی خویش شماري و این کتب و سلاح را بدو گذاري آنگاه روي با
فرزندش حسین کرد و فرمود امر می کنم تو را که با فرزندت [صفحه 176 ] علی بن الحسین وصیت کنی و او را مامور سازي که
فرزندش محمد را وصی سازد پس محمد را از رسول خدا و از من سلام برسان. بالجمله بعد از وفات أمیرالمؤمنین و قتل عبدالرحمن
فقال ان أمیرالمؤمنین توفی و قد ترك » بن ملجم چنان که در کتاب علی علیهالسلام بشرح رفت نخستین ابن عباس بر مردم درآمد
گفت اي مردم امیرالمؤمنین « لکم خلفا فان احببتم خرج الیکم و ان کرهتم فلا احد علی احد، فبکی الناس و قالوا بل یخرج الینا
بسراي دیگر سفر کرد و فرزندش را از براي شما مخلف گذاشت اگر می خواهید بر شما بیرون شود و اگر نه کسی را با کسی
حرفی نیست مردم بگریستند و گفتند بر ما در آید پس با جامه سیاه امام حسن علیهالسلام به مسجد در آمد و مردمان گروها گروه
در مسجد انبوه شدند و آن حضرت بر منبر صعود داد و خداوند را سپاس گذاشت و رسول خداي را درود فرستاد. ثم قال: لقد قبض
فی هذه اللیلۀ رجل لم یسبقه الأولون بعمل و لم یدرکه الاخرون بعمل لقد کان یجاهد مع رسول الله فیقیه بنفسه و کان رسول الله
یوجهه برایته فیکفیه جبرئیل عن یمینه و میکائیل عن شماله و لا یرجع حتی یفتح الله علی یدیه و لقد توفی فی اللیلۀ التی عرج فیها
بعیسی ابن مریم و التی قبض فیها یوشع بن نون وصی موسی و ما خلف صفراء و لا بیضاء الا سبعمأة درهم فضلت من عطائه أراد أن
یبتاع بها خادما لأهله، ثم خنقته العبرة فبکی و بکی الناس من حوله. ثم قال: أنا ابن البشیر، أنا ابن النذیر، أنا ابن الداعی الی الله باذنه،
[صفحه 177 ] أنا ابن السراج المنیر، أنا من أهل بیت أذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا، أنا من أهل بیت فرض الله مودتهم فی
فالحسنۀ مودتنا أهل البیت، ثم « قل لا أسئلکم علیه أجرا الا المودة فی القربی و من یقترف حسنۀ نزد له فیها حسنا » : کتابه فقال تعالی
جلس. در جمله می فرماید که در این شب مردي به سراي جاودانی تحویل داد که نه پیشینیان در طاعت یزدان از وي پیشی گرفتند
و نه آیندگان ادراك مقام او توانند همانا جهاد کرد به اتفاق رسول خدا و خویشتن را برخی راه او داشت و پیغمبر در جهاد با کفار
رایت خویش را بدو همی سپرد و جبریل از طرف راست و میکائیلش از جانب چپ حافظ و ناصر بود و هرگز از جنگ روي
برنتافت تا خداوندش بر اعدا نصرت نداد همانا در شبی وفات کرد که عیسی بن مریم را به آسمان صعود دادند و یوشع بن نون
وصی موسی را مقبوض داشتند و از زر و سیم چیزي مخلف نگذاشت الا هفتصد درهم که از عطایاي او فاضل آمد و همی خواست
که بدان مبلغ خادمی از براي اهل خویش ابتیاع کند بروایتی از براي ام کلثوم خواست. چون سخن بدینجا آورد گریه گلوي
مبارکش را بینباشت پس سخت بگریست و مردمان بگریستند. آنگاه فرمود منم پسر بشارت دهنده به رحمت خداوند منم پسر
ترساننده به نقمت خداوند منم پسر دعوت کننده به سوي خداوند به اذن خداوند منم پسر نور تابناك منم از اهل بیتی که خداوند
ایشان را پاك و مطهر ساخت منم از اهل بیتی که خداوند در قرآن کریم محبت ایشان را واجب ساخت آنجا که می فرماید:
نمیخواهم از شما مگر دوستی اهل بیت را و آن کس که کسب کند آن حسنه را افزون می کنم از براي او نیکوئی چون سخن »
صفحه 77 از 172
بدینجا آورد فرمود هان اي مردم آن حسنه دوستی ما اهل بیت است این بگفت و بنشست. [صفحه 178 ] این وقت عبدالله بن عباس
گفت اي « فقال معاشر الناس هذا ابن نبیکم و وصی امامکم فبایعوه » برخاست و در پیش روي آن حضرت بایستاد و بانگ برداشت
مردم « فقالوا ما احبه الینا و اوجب حقه علینا » مردم این است پسر پیغمبر شما این است وصی امیرالمؤمنین امام شما با او بیعت کنید
گفتند ما حق او را بر خویش واجب می شماریم و او را نیک دوست داریم و برخاستند و در بیعت آن حضرت بر یکدیگر پیشی
بر این که با هر کس جنگ کند جنگ کنند و با هر « علی حرب من حارب و سلم من سالم » گرفتند و با آن حضرت بیعت کردند
که طریق مصالحت سپارد از در مسالمت باشند و این وقت روز جمعه بیست و یکم شهر رمضان بود و در سال چهلم هجري. بالجمله
بعد از آن که با امام حسن مردمان بیعت کردند این خطبه را قرائت فرمود: فقال: نحن حزب الله الغالبون و عترة رسوله الأقربون و
أهل بیته الطیبون الطاهارون، و أحد الثقلین الذین خلفهما رسول الله فی أمته، و تالی کتاب الله فیه تفصیل کل شیء لا یأتیه الباطل من
بین یدیه و لا من خلفه فالمعول علینا فی تفسیره لا نتظنی تأولیه بل نتیقن حقا ثقۀ، فأطیعونا فان طاعتنا مفروضۀ اذ کانت بطاعۀ الله
یا أیها الذین آمنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولی الأمر منکم فان تنازعتم فی شیء » : عزوجل و رسوله مقرونۀ، قال الله عزوجل
و أحذرکم الاصغاء لهتاف الشیطان « فردوه الی الله و الرسول، و لو ردوه الی الرسول و الی أولی الأمر منهم لعلمه الذین یستبطونه منهم
لا غالب لکم [صفحه 179 ] الیوم من الناس و انی جار لکم فلما تراءت الفئتان » فانه لکم عدو مبین فتکونوا کأولیائه الذین قال لهم
فتلقون الی الرماح وزرا و الی السیوف جزرا و للعمد حطما و للسهام « نکص علی عقبیه و قال انی بريء منکم انی أري ما لا ترون
غرضا ثم لا ینفع نفسا ایمانها [ما] لم تکن آمنت من قبل أو کسبت فی ایمانها خیرا. فرمود مائیم لشکرهاي ظفرمند خدا مائیم
نزدیکترین عترت پیغمبر خدا مائیم اهل بیت طیب و طاهر پیغمبر خدا مائیم یکی از ثقلین که رسول خدا در میان امت به ودیعت
گذاشت مائیم تالی قرآن کریم که حاوي تفصیل همه اشیا است و از هیچ سوي باطل در او راه نتواند کرد ما راست در تفسیر پشتوان
متین و در تأویل کار به ظن نکنیم بلکه بر طریق یقین باشیم پس اطاعت کنید ما را زیرا که طاعت ما طاعت یزدان است چنان که
خداي فرماید اطاعت کنید خدا رسول و اولی الامر را و اگر در امري منازعت افکندید نگران حکم خدا و رسول و اولی الامر باشید
تا حقیقت آن امر را بازدانید و بیم می دهم شما را که سخن شیطان را که دشمن شما است اصغا نفرمائید و نباشید از دوستان او تا
نفریبد شما را چنان که قریش را فریفت آنجا که گفت امروز کسی را بر شما دست نیست و من پناه شما باشم و چون لشکر
فریشتگان را دید وا پس گریخت و گفت من از شما بیزارم و می بینم چیزي را که شما نمی بینید و این آیهي مبارك اشاره به قصه
بدر است چنان که در کتاب رسول خدا بشرح رفت. آنگاه فرمود سود خویش را در حدود نیزه و شمشیر شناسید و در روز جنگ
دشمن را درهم شکنید و تیرهاي خدنگ را هدف گردید همانا سود نکند نفسی را ایمان او اگر از پیش ایمان نیاورده باشد و در
ایمان خود کسب خیر نفرموده باشد. محمد بن جریر طبري گوید: اول کس قیس بن سعد بن عبادة با حسن علیهالسلام بیعت کرد و
گفت با تو بیعت می کنم به حکم خدا و سنت پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و جهاد با [صفحه 180 ] دشمنان خدا، حسن
علیهالسلام گفت بیعت کن به حکم خدا و سنت رسول و این کلمات جهاد را حاکی و حاوي است از آن روز مردمان بدانستند که
حضرتش را عزم رزم زدن و قتال دادن نیست این سخن محمد بن جریر است و به نزدیک من درست نباشد بعید نیست که قیس بن
سعد در تقدیم بیعت اول کس باشد لکن حسن علیهالسلام او را از ذکر جهاد منع نمی فرماید چنان که از این پس مرقوم خواهد شد
در ذیل خطب آن حضرت که لشکر را شنعت می فرماید که شما به حرب دشمنان با من بیعت کردید و این زمان آغاز مخالفت
نمودید. بالجمله مردم بر امام حسن گرد آمدند و گفتند به هر چه فرمان کنی مطیع و منقاد باشیم و امر و نهی تو را بر خویش واجب
شناسیم آن حضرت از منبر فرود آمد و به نظم مملکت پرداخت، عمال خویش را در یمن و حجاز و سواد عراق عرب بر سر عمل
بازداشت و ابن عباس را به حکومت بصره فرستاد و فرمانگذاران و حکام ایران را در آذربایجان و عراق و خراسان و کرمان آگهی
فرستاد و در کار خویش استوار داشت و زیاد بن ابیه را که به فرمان علی علیهالسلام در بعضی از محال فارس فرمان روا بود
صفحه 78 از 172
همچنانش منصوب فرمود و پادشاه غور شنسب را که از شیعیان امیرالمؤمنین علی علیهالسلام بود چنان که شرح حالش در مجلدات
سابق مسطور افتاد بر سر عمل باز داشت و دو ماه تمام در کوفه اقامت فرمود از آن سوي چون خبر به معاویه بردند که علی
علیهالسلام به سراي جاودانی تحویل داد و مردمان با امام حسن علیهالسلام بیعت کردند اختلال امر آن حضرت را تصمیم عزم داد و
چون از جانب زیاد ابن ابیه بیمناك بود و او را مصدر خیر و شر می دانست و مأمن او را در محلی منیع و معقلی متین می پنداشت
نخستین او را بدین گونه مکتوب کرد: من أمیرالمؤمنین معاویۀ بن ابی سفیان الی زیاد ابن عبید أما بعد فانک عبد قد کفرت النعمۀ و
استدعیت النقمۀ و لقد کان الشکر أولی بک من الکفر و ان الشجرة لتصرف بعرقها و تتفرع من أصلها و انک لا ام لک بل لا أب
لک قد هلکت و أهلکت و ظننت أنک تخرج من قبضتی و لا ینالک سلطانی هیهات ما کل ذي لب [صفحه 181 ] یصیب رأیه و
لاکل ذي رأي ینصح فی مشورته أمس عبد و الیوم امیر خطۀ ما ارتقاها مثلک یا ابن سمیۀ و اذا أتاك کتابی هذا فخذ الناس بالطاعۀ
و البیعۀ و اسرع الاجابۀ فانک ان تفعل فدمک حقنت و نفسک تدارکت و الا اختطفتک بأضعف ریش و نلتک بأهون سعی و اقسم
قسما مبرورا أن لا أولی بک الا فی زمارة تمشی حافیا من أرض فارس الی الشام حتی أقیمک فی السوق و أبیک [ 23 ] عبدا و أردك
الی حیث کنت فیه و خرجت منه والسلام. همانا عبید که او را پدر زیاد می خواندند عبد بود زیاد او را خرید و آزاد کرد چنان که
عنقریب بشرح خواهد رفت از اینجا است که معاویه به او می نویسد این نامهایست از معاویه به سوي زیاد پسر عبید همانا تو عبدي
بودي که کفران نعمت کردي و مستوجب نقمت گشتی و شکر احسان از بهر تو فاضلتر بود از کفران این نیست جز این که شجر را
عرق آن می رویاند و اصل آن شاخ بر می دماند پدر و مادر مباد تو را که خویشتن را به هلاکت افکندي و چنان دانستی که از
قبضه قدرت من و حوزه سلطنت من بیرون شدي هیهات نه هر صاحب عقلی رأي او اصابه کند و نه هر صاحب رائی ساحت او از
آلایش خطا خالص باشد دیروز عبدي بودي و امروز امیر بلدي گشتی هان اي پسر سمیه کار هیچ کس مانند تو بالا نگرفت چون
مکتوب مرا دیدار کنی مردم را به طاعت و بیعت من دعوت کن و در اجابت امر سرعت فرماي چون چنین کنی جان و مال خویش
را از هباء و هدر محفوظ داشتی و الا می ربایم تو را به خوارتر پري و می گذارم تو را به پستتر زمینی سوگند یاد می کنم
سوگندي بزرگ و نیکو که مانند سگانت در قلاده می کشم و پیاده از فارس به شامت می کشانم و تو را و پدرت را گسیل بازار
عبد فروشان می سازم و تو را باز می گردانم به مقامی که بودي و به جائی می فرستم که از آن جا بیرون شدي. چون این مکتوب به
فحمد الله ثم قال ان ابن » زیاد رسید سخت خشمگین و غضبناك گشت و مردم را [صفحه 182 ] انجمن ساخت و بر منبر صعود داد
آکلۀ الأکباد و قاتلۀ أسد الله و مظهر الخلاف و مسر النفاق و رئیس الاحزاب و من أنفق ما له فی اطفاء نور الله کتب الی یرعد و یبرق
عن سحابۀ جفل لا ماء فیها و عما قلیل تصیرها الریاح قزعا و الذي یدلنی علی ضعفه تهدده قبل القدرة أفمن اشفاق علی تنذر و تعزر
کلا و لکن ذهب الی غیر مذهب و قعقع لمن روي بین صواعق تهامۀ کیف أرهبه و بینی و بینه ابن بنت رسول الله و ابن ابن عمه فی
مائۀ ألف من المهاجرین و الأنصار و الله لو أذن فیه أو ندبنی الیه لأریته الکواکب نهارا و لأسعطته ماء الخردل دونه، الکلام الیوم و
پس از حمد خداوند گفت پسر هند جگرخواره که قاتل اسدالله حمزه سیدالشهداء .« الجمع غدا و المشورة بعد ذلک انشاء الله
علیهالسلام بود و آشکار کننده خلاف و پنهان دارنده نفاق و قائد و رئیس لشکر احزاب و بذل کننده مال خویش در فرونشاندن نور
نبوت، به سوي من کتاب کرده است و مرا بیم داده است به سحابی ماند که آب او ریخته است و بیهوده رعد و برق کند و زود باشد
که او را بادها پاره پاره و پراکنده کنند و چیزي که دلالت می کند بر ضعف او تهدید و تهویل اوست قبل از قدرت آیا از بیم دادن
من ترساننده می شود [ 24 ] و بزرگ می گردد حاشا و لکن بیرون مذهب طریقی گرفت، مرا که صاعقههاي تهامه را دیدار کردهام و
آبم از سرگذشته به نبش جنگ می ترساند چگونه من از وي می ترسم و حال آن که در میان من و او پسر دختر پیغمبر صلی الله
علیه و آله و پسر ابن عم پیغمبر با صد هزار تن از مهاجر و انصار حاجز و حایل است سوگند با خداي اگر خط جواز به من فرستد و
مرا به دفع او بخواند ستارگان آسمان را در چاشتگاه روز بر او آشکار کنم کنایت از این که روز را بر وي شب می سازم و آب تلخ
صفحه 79 از 172
و تند خردل در بینی او می چکانم تا مغزش را پریشان کنم امروز کار به کلام است و فردا به تیغ خون آشام. چون از تقریر این
أما بعد فقد وصل الی کتابک یا معاویۀ » : خطبه بپرداخت از منبر فرود آمد و جواب نامه معاویه [صفحه 183 ] را بدین گونه رقم کرد
و فهمت ما فیه فوجدتک کالغریق یغطیه الموج فیتشبث بالطحلب و یتعلق بأرجل الضفادع طمعا فی الحیاة انما یکفر النعم و یستدعی
النقم من حاد الله و رسوله و سعی فی الأرض فسادا فأما سبک لی فلولا حلم ینهضنی عنک و خوفی أن ادعی سفیها لاثرت لک
مخازي لا یغسلها الماء و أما تعییرك لی بسمیۀ فان کنت ابن سمیۀ فأنت ابن جماعۀ و أما زعمک أنک تخطفنی بأضعف و ریش و
تتناولنی بأهون سعی فهل رأیت بازیا یفزعه صفیرا القنابر أم هل سمعت بذئب أکله خروف فامض الآن لطیتک و اجتهد جهدك
در جمله می گوید که اي .« فلست أنزل الا بحیث تکره و لا أجتهد الا فیما یسوءك و ستعلم أینا الخاضع لصاحبه الطالع الیه و السلام
معاویه مکتوب تو فرا رسید و مطویاتش مکشوف افتاد تو را چون غریقی نگریستم که طوفان آبش فرو گرفته و او گاهی به سبزي ها
که بر روي آب بنشیند چنگ می زند و گاهی پاي غوك می گیرد باشد که از آن مهلکه جان به سلامت برد همانا کسی که
خداوند و رسول را به غضب آورد و در زمین خدا انگیزش فتنه و فساد کند کفران نعمت کرده است و مستوجب نقمت شده است
اما این که مرا مورد سب و شتم ساختی اگر حلم من حمل این ثقل نکردي و بیم نداشتم که نیز مرا نسبت بسفاهت کنند ترا چنان
آلوده می ساختم که به هیچ آب شسته نشوي و این که مردم به مادرم سمیه تعییر کردي اگر من پسر سمیه باشم تو پسر جماعتی
باشی و این که گمان کردي که من به ناچیزتر پري پناهنده شوم یا خوارمایه کاري به دست کنم [ 25 ] بر خطا رفتی هیچ گاه دیدي
بار شکاري را که از صفیر قبره بیمناك شود یا گرگ درندهي را نگریستی که طعمهي گوسفند گردد اکنون بر مکنون خاطر
خویش قدم می زن و بر خویش میرو. و من جز بر مکروهات خاطر تو کار نکنم و جز بر خلاف خواهش تو گام نزنم، زود باشد که
آشکار گردد آن یک که از ما [صفحه 184 ] پست شود و آن دیگر که بلند گردد. چون مکتوب زیاد به معاویه رسید سخت حزین
و غمنده گشت و این ببود تا گاهی که با حسن علیهالسلام کار به مصالحت کرد چنان که در جاي خود مذکور می شود. اکنون بر
سر قصهي امام حسن آئیم، در مدت دو ماه که آن حضرت در کوفه ساکن بود مسلمانان در خاطر داشتند که حسن علیهالسلام
تجهیز لشکر خواهد فرمود و سفر شام خواهد کرد و با معاویه و لشکر شام قتال خواهد داد و از طول توقف دلتنگ بودند عبدالله بن
عباس چون از مکنون خاطر مردم آگهی داشت این مکتوب را از بصره به حضرت حسن علیهالسلام بدین گونه نگاشت: أما بعد،
فان المسلمین و لوك أمرهم بعد علی فشمر للحرب و جاهد عدوك و قارب أصحابک و اشتره من الظنین دینه بمالا یثلم لک دنیاه و
وال أهل البیوتات و الشرف تستصلح به عشائرهم حتی یکون الناس جماعۀ فان بعض ما یکره الناس ما لم ینفذ الحق و کان عواقبه
تؤدي الی ظهور العدل و عز الدین خیر من کثیر مما یحبه الناس اذا کانت عواقبه تدعو الی ظهور الجور و ذل المؤمنین و عز الفاجرین
و اقتد بما جاء عن أئمۀ العدل فقد جاء عنهم أنه لا یصلح الکذب الا فی حرب أو اصلاح بین الناس فان الحرب خدعۀ و لک فی
ذلک سعۀ اذا کنت محاربا لم تبطل حقا. و اعلم أن علیا أباك انما رغب الناس عنه الی معاویۀ أنه آسی بینهم فی الفیء و سوي بینهم
فی العطاء فثقل علیهم و اعلم أنک تحارب من [صفحه 185 ] حارب الله و رسوله فی ابتداء الاسلام حتی ظهر أمر الله فلما وحد الرب و
محق الشرك و عز الدین أظهر و الایمان و قرؤ القرآن مستهزئین بآیاته و قاموا الی الصلوة و هم کسالی و أدوا الفرائض و هم
کارهون. فلما رأوا أنه لا یعز فی الدین الا الأتقیاء الأبرار توسموا سیما الصالحین لتظن المسلمون بهم خیرا فما زالوا بذلک حتی
شرکوهم فی أماناتهم و قالوا حسابهم علی الله فان کانوا صادقین فاخواننا فی الدین و ان کانوا کاذبین کانوا بما اقترفوا هم الأخسرین.
و قد منیت باولئک و بأبنائهم و أشباههم الله ما زادهم طول العمر الا غیا و لا زادهم ذلک لأهل الدین الا مقتا فجاهدهم و لا ترض
دنیۀ و لا تقبل خسفا فان علیا لم یجب الی الحکومۀ حتی غلب علی أمره فأجاب و انهم یعلمون أنه أولی بالأمر ان حکموا بالعدل فلما
حکم بالبوي رجع الی ما کان علیه حتی أتی أجله علیه و لا تخرجن من حق أنت أولی به حتی یحول الموت دون ذلک و السلام. در
جمله می گوید مسلمانان ترا به خلیفتی برداشتند و امتثال امر ترا گردن گذاشتند لاجرم ساختهي حرب باش و جهاد خصم را تصمیم
صفحه 80 از 172
عزم ده و اصحاب خویش را انجمن کن و صنادید قوم را بزرگ بدار همانا گروهی از مردم نفاذ حق را که موجب ظهور عدل و
اقتصاد است مکروه می دارند و چیزي دوستارند که خمیر مایه جور و ستم و مورث ذلت مؤمنین و عزت فاجرین است پیروي کن
پیشوایان عدل را [صفحه 186 ] همانا تعمیر کذب روا نیست مگر در حرب و اگر نه اصلاح بین ناس زیرا که حرب خدعه است و
مادام که محاربی این خدیعت سعتی است از براي تو چندان که حق باطل نگردد. بدان که مردم از پدر تو علی روي برتافتند و به
نزدیک معاویه شتافتند از بهر آن که غنیمت را در میان مجاهدین به سویت قسمت می فرمود و عطا را در وجه وضیع و شریف
یکسان می نهاد این کردار بر مردم ثقیل افتاد، بدان که تو حرب می کنی با معاویه و او کسی است که در ابتداء اسلام با خدا و
رسول محارب بود چون امر اسلام قوت گرفت و خداي را به وحدانیت پرستش کردند و شرك را محو و منسی داشتند این منافقین
ناچار اظهار ایمان کردند و به قراءت قرآن اقدام نمودند لکن آیات قرآن را استهزاء همی کردند و نماز به کسالت گذاشتند و اداي
فرایض را به کراهت نمودند چون نگریستند که در دین کسی را جز اتقیا عزتی و مکانتی نیست خویش را به سیرت صالحان
بنمودند تا مسلمین ایشان را متقی شمارند و در امانات با خود شریک دارند و گویند حساب ایشان با خداوند است اگر سخن به
صدق کنند برادران ما باشند و اگر کاذبند خود خاسر و خائب خواهند بود. خداوند این منافقان را جز در ضلالت فزونی ندهد و جز
در خصمی اهل دین فزایش نفرماید!! تو رضا مده ذلت را و پذیرا مشو خار و پستی را همانا علی علیهالسلام اجابت نکرد حکومت
حکمین را تا آنگاه که مردم بشوریدند و آن حضرت را بر تسلیم ناچار نمودند و می دانستند که خلافت خاص علی علیهالسلام
برآید اگر به عدالت حکومت کنند لکن چون به هواي نفس حکم کردند این کار باژ گونه گشت و آن حضرت به عراق مراجعت
فرمود و ببود تا گاهی که اجل فرا رسید اکنون خلافت و امامت خاص تست تو نیز از حق بیرون مشو تا گاهی که ببایدت از این
جهان بیرون شد.
آهنگ امام